تصمیم گرفتیم که امسال برای گزارش روز پرستار، برویم جایی که متفاوت باشد. به ذهنمان رسید بیمارستان حجازی میتواند مکان مناسبی باشد، محلی که شایعات درباره آن کم نیست. ما هم مانند خیلی از مشهدیها بهویژه اهالی محلههای همسایهاش، پیش از این چندین و چند بار گذرمان به حوالی آن افتاده بود.
میدانستیم پشت آن دیوارهایی که هرروز بیتفاوت از کنارشان میگذریم چه دنیای غریبی است: آدمهایی بیپناه که برخیهایشان جز آن چهاردیواری جایی برای ماندن ندارند. میدانستیم پشت آن دیوارها چشمان منتظر برای عیادت و احوالپرسی کم نیستند که بخواهند لحظهای کنارشان بنشینیم و حرف بزنیم و حالشان را کمی بهتر کنیم. اینبار بهانه خوبی پیدا شد تا داخل برویم: گپ و گفت با پرستاران مجموعه، پنجاه سپیدپوشی که با حضور آنها وضعیت بیماران حجازی طی دو دهه دگرگون شد.
تا پیش از سال 1328 کمتر مشهدیای علم برخورد با بیماران روان را داشت. ناآگاهی در اجتماع باعث بروز رفتارهای ناشایستی با این بیماران میشد. زندهیاد دکتر سیدموسیحجازی که شاهد وضعیت این بیماران بود مرکزی درمانی در خیابان آیتالله عبادی امروزی برایشان بنا کرد تا خانهای امن برای هزاران بیمار دیگر باشد. در 73 سال گذشته، خیلی از آنها درمان شده و به خانه بازگشتهاند. عدهای نیز که خویشاوند و آشنایی نداشتند در همین بیمارستان از دنیا رفتهاند.
در شرایطی که مدتهاست خبری از ورود بیمار جدید به حجازی نیست و زمزمههای تعطیلی یا تغییر خدمات آن به گوش میرسد، کادر درمان و پرستاران بیمارستان همچنان مشغول درمان و مراقبت حدود دویست بیمار آن با میانگین سنی چهل تا هفتاد سال هستند؛ در خانهای که دکتر برای آنان وقف کرده بود.
بیمارستان حجازی یکی از قدیمیترین ساختمانهای مشهد با بیش از هفت دهه قدمت است. بیشتر مشهدیها آن را میشناسند هرچند بارها بازسازی و دستخوش تغییراتی عمده بهویژه در نحوه خدمترسانی کادر درمانی شده است. با این حال، تا حدود زیادی ظاهر اولیه خود را حفظ کرده است.
این تغییرات بیشتر با ورود پرستاران تحصیلکرده و همت آنها اتفاق افتاد و به همان اصطلاح پزشکی، اداره حجازی به صورت «نرسینگ »صورت گرفت.
[۱۶۱۶]
مرضیه عماری از قدیمیترین پرستاران بیمارستان حجازی و بهاصطلاح سوپروایزر است. او اولین پرستاری است که به عنوان «سوپروایزر» در حجازی مشغول کار شد. اطلاعاتش درباره این مجموعه بیش از دیگران است.
او درباره گذشته این مجموعه تعریف میکند: تا دهه 80 و پیش از حضور پررنگ پرستاران، به صورت تجربی از سوی بهیاران، کمکبهیاران و البته پزشکان اداره میشد. تا حدودی میتوان گفت بیشتر کادر درمانی اینجا تجربی یاد گرفته بودند. از سال 80 با نظر تخصصی مسئولان دانشگاه علوم پزشکی، متخصصان علوم روانپزشکی و پرستاران در کنار بهیاران تجربی قرار گرفتند. این کار نتایج مثبت بسیاری به همراه داشت از جمله اینکه مراحل درمان بیماران سرعت گرفت.
عماری پیش از حضور در بیمارستان حجازی در مراکز درمانی شهرستانهای نیشابور پرستار و در فریمان سرپرستار بخش زنان بوده است. پس از انتقالی به مشهد ابتدا در بیمارستان حجازی به عنوان سرپرستار بخش2 زنان مشغولبهکار میشود. پس از چند سال، برای گرفتن مدرک کارشناسی ارشد، به دانشگاه میرود و دوباره به عنوان سوپروایزر بیمارستان حجازی کارش را از سرمیگیرد.
او میگوید: بعد از انتقال به مشهد، حکم من برای سرپرستار بخش2 زنان بیمارستان حجازی آمد. اولش خیلی نگران شدم. حتی چند شب اول یک خواب مشابه را پیاپی میدیدم. در خواب، همه بیماران بخش2 کودک بودند و من باید از آنها مراقبت میکردم. یک بیمار معروف به نام آمنهبچه داشتیم که او را هم در خواب به شکل کودک میدیدم. تا چند روز با خودم میگفتم: خدایا، من چه کاری میتوانم برای این بندگان تو انجام بدهم؟
بخش 75 بیمار داشت. بیشتر آنان در شرایط ثابت نگه داشته میشدند و این شرایط خیلی بد بود. کمتر کسی میتوانست وضعیت آنجا را تحمل کند. به این اضافه کنید که بیماران به دخانیات عادت کرده بودند و به محض اینکه سیگارشان تمام میشد، شروع میکردند به فریاد زدن. برخی بیماران تحرک نداشتند و ثابت بودند.
بوی نامطبوعی در بخش بود. برای این شرایط، دو پرستار داشتیم و دو بهیار که البته در سیستم جدید به آنها کمکپرستار میگوییم. خوشبختانه با حمایت مسئولان دانشگاه علوم پزشکی و مدیریت بیمارستان ابنسینا توانستیم این شرایط را تغییر بدهیم.
او ادامه میدهد: با نظر پزشکان، داروهای جدید و مؤثر برای بیماران تجویز شد. بیماران را از شرایط ثابت خارج کردیم و در طول روز، چندین بار توسط کمکپرستاران حمام میکردند. خوشبختانه موفق شدیم آنها را با کمک چسب نیکوتین و دارویی که متخصصان تجویز میکردند ترک دهیم. این تغییرات خیلی زود نتیجه داد. بیمارانی که حتی تا پیش از آن نمیتوانستند قاشق به دست بگیرند، با آموزشهایی که دیدند، سرمیز غذاخوری مینشستند و خودشان غذا میخوردند.
عماری مثل همه همکارانش در این مجموعه باحوصله است و با جان و دل این کارها را انجام میدهد. اضافه میکند: شغل پرستاری از شریفترین شغلهای دنیاست بهویژه پرستارانی که از بیماران روان مراقبت میکنند. تنها من اینگونه نیستم.
پنجاه همکار من در این مرکز درمانی باید در آمادگی کامل باشند: تنظیم خواب بیمار، نظارت بر روند درمانی، غذا و دارو خوردن، تغییر رفتاری خلق و خوی آنها و ... . تصور کنید در جایی که 120 بیمار حضور دارند ممکن است برخی از آنها به صورت مداوم یک درخواست را بارها برای پرستار تکرار کنند. البته به این نکته هم باید اشاره کنم که با زحمات همکارانم و با توجه به گذشت زمان بیشتر، بیماران ما که میانسال و سالمند هستند، دیگر نیازی به درمان ندارند و میتوانند ترخیص شوند.
هرچند رابطه کادر درمان با همه بیماران صمیمی است، تا سال 92 یک بیمار ویژه در حجازی بود که محبوبیت خاصی بین پرستاران و خود بیماران داشت. نام این بیمار آمنه و به آمنهبچه معروف بود. وقتی به حجازی آمد یا در واقع مقابل در رها شده بود، تنها سه سال داشت.
با اینکه خانواده آمنه او را به دلیل مشکل جزئی ذهنی نخواسته بودند، کادر درمانی بیمارستان حجازی به او علاقه بسیاری داشتند. آوازه آمنه به خارج از بیمارستان هم رسید و بین اهالی محلات مجاور بیمارستان بهویژه فاطمیه، سمزقند، راهآهن، گاز و ... هم محبوب شد. بسیاری خارج از بیمارستان حجازی برای باز شدن گره از زندگی خود با نذر یک عروسک برای آمنه دستبهدامان او میشدند.
امروز حدود 9 سال از درگذشت آمنه میگذرد اما همچنان همه پرستارانی که با آنها صحبت میکنیم به او اشاره میکنند و دوست دارند دربارهاش حرف بزنند یا خاطرهای بگویند.
سمیه امینیمقدم از همین پرستاران است که به آمنه علاقه خاصی داشت به طوری که هنوز به مزار او سر میزند و صلوات نذرش میکند. تعریف میکند: 21 سال است پرستارم. شش سال در بیمارستان سوختگی امامرضا(ع) و بیمارستان رضوی کار کردم و جزو راهاندازان بیمارستان بودم. حالا پانزده سال است پرستار بیمارستان حجازی هستم. در همه این سالها هرگز بیماری مانند آمنه ندیدهام.
امینی تعریف میکند: آمنه زن میانسالی بود. پنجاه سال داشت اما ذهنش به کودکی هفتساله میماند. وقتی به اینجا آمدم، پرستارها از این بیمار خاص حرف میزدند. یادم هست مردم عادی هم برای دیدن او به اینجا میآمدند تا آمنه برایشان دعا کند. خیلیها هم برای آمنه عروسک میآوردند. شاید باورش سخت باشد اما حتی شاهد بودیم که از خارج کشور برای آمنه عروسک آوردند.
خانم پرستار جریان اختصاص یکی از اتاقهای بیمارستان به عروسکهای آمنه را تعریف میکند: عروسکهای او آنقدر زیاد شده بودند که قفسهها پر شد. مجبور شدیم یک اتاق برای نگهداری آنها در نظر بگیریم. آمنه عاشق عروسک بود و همه میدانستند و دوستش
داشتند.رفتنش از دنیا برای همه تلخ بود. مدتها سوگوار بودیم. در مراسم خاکسپاری آمنه، خیلیها بودند. از مسئولان گرفته تا مردم عادی او را در بهشترضا به خاک سپردند، در مزاری که روی سنگش هم نام آمنهبچه نوشته شده است.
پرستارهای این مجموعه برای لحظههای غیرمنتظره هم آمادهاند: اینکه بیماری مویشان را بکشد یا آسیبی دیگر به آنها بزند و حتی بینیشان را بشکند. امینی با اشاره به یکی از سختیهای شغل پرستاران حجازی میگوید: من و همه همکارانم عاشق تکتک بیماران اینجا هستیم به طوری که حتی اگر یک هفته به مرخصی برویم، دلمان تنگ میشود.
هرچند بهندرت، خود را برای هر احتمالی آماده میکنیم. ممکن است بیماری دچار توهم شود و این توهم او را به انجام کاری وادار کند. مثلا با تغییر رنگ دارو، ممکن است بیمار تصور کند ما داروی اشتباه به او میدهیم. همه برای این شرایط آمادگی داریم و بهخوبی میتوانیم از حالت چهره بیمار افکارش را متوجه شویم.
حتی ممکن است بیمار ساکت باشد و در گوشهای نشسته باشد اما این احتمال وجود دارد که بخواهد به خودش آسیب بزند. گاهی خود بیمار به ما مراجعه میکند و میگوید حالش بد است.
زندگی کاری او هم گرهخورده با جریانهای زیادی است که مهارت کنار آمدن با آنها را داشته است: برای نمونه، یک بار از نگاه بیماری متوجه شدم میخواهد به من حمله کند. او مدتی طولانی دنبالم میآمد تا اینکه وارد اتاقی شدم و در را بستم. بیمار گفت: حیف دوستت دارم! و رفت. یک ساعت بعد دوباره پیش من آمد و بابت افکارش عذرخواهی کرد.
میخواهم این را بگویم که همه ما برای این شرایط آمادگی داریم و کدی هست که با اعلام آن میدانیم چگونه باید رفتار کنیم. متأسفانه تا امروز برخی از همکاران ما آسیبهایی جزئی دیدهاند و بینی آنها شکسته، مویشان کشیده شده و دستشان آسیب دیده است. البته این موارد زیاد نیست ولی باید آمادگی
داشته باشیم.
کادر درمان و پرستاران این مجموعه درمانی میدانند کار سختتری را در مقایسه با دیگر مجموعهها انتخاب کردهاند.
حلیمه احمدی یکی از پرستاران جوان و جدید بیمارستان حجازی است. او دو سال سابقه فعالیت در بیمارستان قائم(عج) و دو سال در حجازی را دارد.
میگوید: سال 91 در دوره کارآموزی، همراه با استادان و دانشجویان پرستاری به بیمارستان ابنسینا و حجازی آمدم. خوب به یاد دارم ابتدا با بیماری به نام آمنه روبهرو شدیم. استاد بهگرمی احوالش را جویا شد و از او خواست برای ما دعا کند. آمنه دستانش را بالا برد و دعا کرد. چند سال بعد از این بازدید، شنیدم آمنه فوت کرده است و عروسکهایش را دیدم که بین بخشهای کودک مراکز درمانی تقسیم شدهاند. من از قبل هم پرستاری از بیماران روحی را دوست داشتم و با میل و پیشنهاد خودم برای خدمت به اینجا آمدم.
با اینکه از ورود آخرین بیمار به حجازی زمان زیادی میگذرد، بیماران همان بیماران سالهای قبل هستند و بین چهل تا هشتاد سال دارند، هر روز این بیمارستان با روز قبلش متفاوت و آمیخته با خاطرات تلخ و شیرین است.
حلیمی میگوید: متأسفانه بسیاری از بیماران این مجموعه غریباند و در دنیا کسی را ندارند. آنها فقط پرستاران و کادر درمان را میشناسند. به همین علت، مثل اعضای یک خانواده کنار هم هستیم. بین همه ماجراهای ریز و درشتی که در این مجموعه اتفاق میافتد، بعضیها بیشتر در خاطرش مانده است.
میگوید: یکی از بیماران توهم زده بود. لباس یکی از پرستاران را پوشیده بود و در محوطه منتظر ایستاده بود. وقتی هم از او پرسیدیم چرا آنجا ایستاده است پاسخ داد آن پرستار به او گفته است آنجا منتظرش بماند تا بیاید دنبالش و او را به خانه ببرد.
با اینکه پرستاران حجازی به محل کار خود علاقه بسیاری دارند، برخی از خانوادهها مخالف این کارند. اما آنها پای علاقه خود ایستادهاند.
جواد معصومی یکی دیگر از پرستاران با 23 سال سابقه در مراکز درمانی همچون شریعتی، قائم(عج)، جوادالائمه(ع) و حجازی است. به گفته خودش، علاقه و تقدیر پایش را به این مجموعه باز کرده است و خدمت به بیماران روان را پلی ارتباطی به سوی خدا میداند.
تعریف میکند: من خدمت به بیماران روح و روان را دوست داشتم و یازده سال پیش برای انتقال به بیمارستان حجازی درخواست دادم. راستش ابتدا خانوادهام مخالف کارم در اینجا بودند اما توانستم آنها را متقاعد کنم. البته تنها من اینگونه نیستم. همه اعضای کادر درمان و هر کسی اینجا خدمت میکند مانند من با میل قلبی خودش اینجا حضور دارد. برای همین است که همه ما از تعطیلی احتمالی حجازی ناراحتیم، هرچند ما پرستاران وظایفی داریم که باید به آن عمل کنیم، چه حجازی باشد چه نباشد.
معصومی میگوید: ما بیمارانی داریم که نهتنها اجتماع آنها را رها کرده است بلکه خانوادهای هم ندارند یا اگر دارند او را رها کردهاند. گاهی نیز پیش آمده است از فشار شیفت شب خسته شده باشم. از اینکه یک بیمار شب تا صبح به صورت پیوسته یک درخواست را تکرار کرده است کلافه شدهام اما همیشه به خودم میگویم اگر در یک بیمارستانی معمولی خدمت میکردم و همه راضی بودند، کار خاصی انجام نمیدادم.
نه اینکه کار مراکز دیگر در مقایسه با کار ما کماهمیت باشد اما شرایط اینجا فرق میکند. موضوع دیگری هم هست که باید به آن اشاره کنم. برخی از عوام لفظ «دیوانه» را برای این بیماران به کار میبرند. این کلمه من را ناراحت میکند و خوب نیست وقتی خداوند به ما عقل و قدرت تعقل داده است این لفظ را استفاده کنیم. بیماران روحی پاک و زلالاند. خیلی از آنها هم کسی را ندارند.